محل تبلیغات شما

افتاده به شهریم که ویرانه ندارد
یک شهر غریبیم و یکی خانه ندارد


جایی نه ، که گیرد دل دیوانه قراری
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد


گه گوشه آبادی و گه کنج خرابی
آسوده کسی کو دل دیوانه ندارد


من بودم و دل ، کو سر افسانه ی ما داشت
فریاد که آن هم سر افسانه ندارد


آهسته رفیقان که به هر گام درین راه
گسترده دو صد دام و یکی دانه ندارد


عالم همه خود بیخود از آنند و گر نه
کاری به کس این نرگس مستانه ندارد


مستیم از این باده در این بزم که ساقی
می در قدح و باده به پیمانه ندارد


آئی پی تاراج دل ( مجمر ) و چیزی
جز نقش خیال تو درین خانه ندارد

 

غزلی ناب از مجمر اصفهانی

سود عشق (از سروده های خودم می باشد)

غزلی زیبا از شهریار

دل ,باده ,، ,کو ,خانه ,دیوانه ,و یکی ,سر افسانه ,دل دیوانه ,این نرگس ,به کس

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روش شناسی پژوهش در جامعه شناسی پر از غوغایم و آرام می خواهم...