محل تبلیغات شما
 

ماهم که هاله یی به رخ از دود آهش است

دایم گرفته چون دل من روی ماهش است

 

دیگر نگاه ، وصف بهاری نمی کند

شرح خزانِ دل به زبان نگاهش است

 

راه نگاه بست به چشم سیه که دید

موی دماغ ها همه جا خار راهش است

 

دیدم نهان فرشته ی شرم و عفاف او

آورده سر به گوش من و عذر خواهش است

 

روز سیاه دیده به چشم و به قول خود

دود اجاق ، سُرمه ی چشم سیاهش است

 

دیگر نمی زند به سر زلف ، شانه یی

و آن طُرّه خود حکایت عمر تباهش است

 

بگریخته است از لب لعلش شکفتگی

دایم گرفتگی است که بر روی ماهش است

 

افتد گذار او به من از دور و گاهگاه

خواب خوشم همین گذر گاهگاهش است

 

هر چند اشتباه از او نیست لیکن او

با من هنوز هم خجل از اشتباهش است

 

اکنون گُلی است زرد ولی از وفا هنوز

هر سُرخ گل که در چمن آید گیاهش است

 

این برگ های زرد چمن نامه های اوست

وین بادهای سرد خزان پیک راهش است

 

در گوشه های غم که کُند خلوتی به دل

یاد من و ترانه ی من تکیه گاهش است

 

من دلبخواه خویش نجُستم ولی خدا

با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است

 

من کیستم؟ اسیر محبت ، گدای عشق

وز ملک دل که حسن و هنر پادشاهش است

 

در شهر ما گناه بود عشق و شهریار

زندانی ابد به سزای گناهش است

محمد حسین شهریار

غزلی ناب از مجمر اصفهانی

سود عشق (از سروده های خودم می باشد)

غزلی زیبا از شهریار

  ,دل ,، ,های ,شهریار ,چشم ,است   ,ماهش است ,  در ,  دیگر ,به چشم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روزبلاگ